کسی حاضر نیست
|
|
این روزها
کسی حاضر نیست
خود را گرفتار زنی کند
که با آینه حرف می زند
که شب ها ستاره می چیند
زنی که برای گنجشکها دانه می ریزد
و اگر باد لانه شان را از هم بپاشاند
گریه اش می گیرد
زنی که درخیابان
می دود
به دنبال بادکنکی
که از دست طفلی رها شده
...
همسایه ها می گویند
او دیوانه است
و دیوانه ها خطرناکند ...
--------------------------------------
سلام.
اسم اصلی شاعر این شعر رو نمی دونم امــــــا ایشون با نام بنفش بانو می نویسن.
نظرات شما عزیزان:
خاطره 
ساعت15:59---14 تير 1391
اين روزها هيچ كس خود را درگير روح هاي زخمي نميكند... سلامــــ .روح همچین آدمی زخمی نیست ... فقط از دست آدمها می شکند ....
افسانه 
ساعت20:03---13 تير 1391
سلام معصومه جان
زندگی...
زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
زندگی کن زندگی افسانه نیست
پاسخ:
سلامـــــــ . راستش رو بگو !!!!! این شعر رو فقط بخاطر " افســــــانه " برام گذاشتی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون که سرزدی ...
افسانه 
ساعت18:40---12 تير 1391
زن عشق می کارد و کینه درو می کند…
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر…
می تواند تنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ….
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی …
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو …
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی …
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی….
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ….
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ….
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر …
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد…
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند…
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد…!
و این رنج است
دکتر علی شریعتی
افسانه 
ساعت18:36---12 تير 1391
سلام عزیز دل
شعر بسیار زیباست
اگه من پسر بودم زنی با این مشخصات رو حتما دوست داشتم پاسخ:
سلامـــ افسانه جانــ . من همـ این شعر رو دوستـ دارمـــ چون به حال و هوامــــ نزدیکهـ .راستی ببخشید،یادمـ رفتهـ بود اسممـ رو تو کامنتـ بنویسمــــ !
کورش 
ساعت12:22---12 تير 1391
زن که باشی...
زن که باشی درباره ات قضاوت میکنند...
درباره ی لبخندت که بی ریا نثار هر احمقی کردی
درباره ی زیباییت که دست خودت نبوده ونیست و درباره ی تارهای مویت که بی خیال از نگاه شک آلوده احمق از روسری بیرون ریخته اند
درباره ی روحت، جسمت، درباره ی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت قضاوت میکنند
تو نترس و زن بمان
احمق ها همیشه زیادند، نترس از تهمت دیوانه های شهر که اگه بترسی رفته رفته زن مرد نما می شوی پاسخ:
سلامـــــــ .ممنون از متنی که گذاشتید.واقعا که همینطوره ...
|
دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,
|
|
|
|
|